-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی وز روی خوب خویشت بودی نشانیی
2 در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی خود را به عیش خانه خوبان کشانیی
3 بر گرد خویش گشتی کاظهار خود کنی پنهان بماند زیر تو گنج نهانیی
4 از روح بیخبر بدیی گر تو جسمیی در جان قرار داشتیی گر تو جانیی
5 با نیک و بد بساختیی همچو دیگران با این و آنیی تو اگر این و آنیی
6 یک ذوق بودیی تو اگر یک اباییی یک نوع جوشییی چو یکی قازغانیی
7 زین جوش در دوار اگر صاف گشتیی چون صاف گشتگان تو بر این آسمانیی
8 گویی به هر خیال که جان و جهان من گر گم شدی خیال تو جان و جهانیی
9 بس کن که بند عقل شدست این زبان تو ور نی چو عقل کلی جمله زبانیی
10 بس کن که دانشست که محجوب دانشست دانستیی که شاهی کی ترجمانیی