سیر نمی‌شوم از جلال الدین محمد مولوی غزل 1823

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

سیر نمی‌شوم ز تو نیست جز این گناه من

1 سیر نمی‌شوم ز تو نیست جز این گناه من سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من

2 سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او تشنه‌تر است هر زمان ماهی آب خواه من

3 درشکنید کوزه را پاره کنید مشک را جانب بحر می روم پاک کنید راه من

4 چند شود زمین وحل از قطرات اشک من چند شود فلک سیه از غم و دود آه من

5 چند بزارد این دلم وای دلم خراب دل چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من

6 جانب بحر رو کز او موج صفا همی‌رسد غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه من

7 آب حیات موج زد دوش ز صحن خانه‌ام یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من

8 سیل رسید ناگهان جمله ببرد خرمنم دود برآمد از دلم دانه بسوخت و کاه من

9 خرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من

10 در دل من درآمد او بود خیالش آتشین آتش رفت بر سرم سوخته شد کلاه من

11 گفت که از سماع‌ها حرمت و جاه کم شود جاه تو را که عشق او بخت من است و جاه من

12 عقل نخواهم و خرد دانش او مرا بس است نور رخش به نیم شب غره صبحگاه من

13 لشکر غم حشر کند غم نخورم ز لشکرش زانک گرفت طلب طلب تا به فلک سپاه من

14 از پی هر غزل دلم توبه کند ز گفت و گو راه زند دل مرا داعیه اله من

عکس نوشته
کامنت
comment