-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش میکردم سوال از جان که آن جانانه کو گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو
2 گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم گفت اینک شمع را روشن ببین پروانه کو
3 گفتمش دیوانهٔ زنجیر زلفش شد دلم گفت اینک زلف چون زنجیر او دیوانه کو
4 گفتمش کی موی او در شانه ما اوفتد گفت بی او نیست یک مو در دو عالم شانه کو
5 گفتمش در دامی افتادم ببوی دانهئی گفت عالم سربسر دامست آخر دانه کو
6 گفتمش دردانهٔ دریای وحدت شد دلم گفت در دریا شو و بنگر که آن دردانه کو
7 گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو
8 گفتمش ما گنج در ویرانهٔ دل یافتیم گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو
9 گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست گفت خواجوگر تو زانکوئی بگو جانانه کو