دوش می‌کردم سوال از از خواجوی کرمانی غزل 787

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دوش می‌کردم سوال از جان که آن جانانه کو

1 دوش می‌کردم سوال از جان که آن جانانه کو گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو

2 گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم گفت اینک شمع را روشن ببین پروانه کو

3 گفتمش دیوانهٔ زنجیر زلفش شد دلم گفت اینک زلف چون زنجیر او دیوانه کو

4 گفتمش کی موی او در شانه ما اوفتد گفت بی او نیست یک مو در دو عالم شانه کو

5 گفتمش در دامی افتادم ببوی دانه‌ئی گفت عالم سربسر دامست آخر دانه کو

6 گفتمش دردانهٔ دریای وحدت شد دلم گفت در دریا شو و بنگر که آن دردانه کو

7 گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو

8 گفتمش ما گنج در ویرانهٔ دل یافتیم گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو

9 گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست گفت خواجوگر تو زانکوئی بگو جانانه کو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر