- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها کنون هم هست شب، لیکن سیاه از دود یاربها
2 خوش آن شبها که پیشش بودمی گه مست و گه سرخوش جهانم میشود تاریک چون یاد آرم آن شبها
3 همیکردم حدیث ابرو و مژگان او هردم چو طفلان سوره نونوالقلمخوانان به مکتبها
4 چه باشد گر شبی پرسد که در شبهای تنهایی غریبی زیر دیوارش چگونه میکند شبها
5 بیا، ای جان هر قالب که تا زنده شوند از سر به کویت عاشقان کز جان تهی کردند قالبها
6 اگر چه دل بدزدیدی و جان، اینک نگر حالم چه نیکو آمد آن خنده، درین دیده ازان لبها
7 مرنج از بهر جان، خسرو، اگرچه میکشد یارت که باشد خوبرویان را بسی زین گونه مذهبها