بیخود شده بودم چو سخن یار از اهلی شیرازی غزل 736

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

بیخود شده بودم چو سخن یار بمن کرد

1 بیخود شده بودم چو سخن یار بمن کرد کو واقف حالی؟ که بپرسم چه سخن کرد

2 دزدید نهانم دل و نگذاشت بفریاد فریاد که دزدیده کسی غارت من کرد

3 هر خون که بخاک از جگر سوخته ام ریخت بر بوی تواش باد صبا مشک ختن کرد

4 چون داغ توام سوخت شهیدان غم عشق خواهند ز خاکستر من عطر کفن کرد

5 از دوستی ام سوخت دل خویش بصد داغ بیگانه نکرد آنچه دل خویش بمن کرد

6 اهلی صفت قد تو چون زهره ندارد مقصود تویی گر صفت سرو چمن کرد

عکس نوشته
کامنت
comment