ز عشقت خواستم از جان از امیرخسرو دهلوی غزل 1490

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم

1 ز عشقت خواستم از جان و یک دم با تو ننشستم بریدم از جهان بهر تو و با تو نپیوستم

2 تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم » تو در ابرو گره بستی و گفتی «خون تو ریزم »

3 ندارم حد آن کز شب روان زلف تو لافم ولیکن این قدر دانم که در کویت سگی هستم

4 چو ارزان نیست آن دولت که پیشت بار یابد کس مرا این دولت ارزانی که بر خاک درت بستم

5 تو در دل شستی و جان این سخن گفت و برون آمد «مبارک باد خصم خانه را منزل که من جستم »

6 بر بالای همچو تیر گر بنشست پهلویم مرا تیری ست در پهلو، چو پهلوی تو بنشستم

7 کسی را مست کن زان لب که هشیاری کند دعوی مرا خود سالها باشد که هم بر یاد او مستم

8 به غمزه عاشقی را کش که او را زنده می دانی که من از دولت هجرت ز ننگ زیستن رستم

9 گله می کرد خسرو کز جفا بشکستیم، گفتی «چه شد، کردم سفالی خرد، در نعل تو بشکستم »

عکس نوشته
کامنت
comment