1 خواهم که کفک خونین از دیگ جان برآرم گفتار دو جهان را از یک دهان برآرم
2 از خود برآمدم من در عشق عزم کردم تا همچو خود جهان را من از جهان برآرم
3 زنار نفس بد را من چون گلوش بستم از گفت وارهم من چون یک فغان برآرم
4 والله کشانم او را چندان به گرد گردون کز جان دودرنگش آتش عیان برآرم
5 ای بس عروس جان را روبند تن ربایم وز عشق سرکشان را از خان و مان برآرم
6 این جمله جانها را در عشق چنگ سازم وز چنگ بیزبان من سیصد زبان برآرم
7 پر کرد شمس تبریز در عشق یک کمانی کز عشق زه برآید چون آن کمان برآرم