قلم گرفتم و می‌خواستم از خواجوی کرمانی غزل 494

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

قلم گرفتم و می‌خواستم که بر طومار

1 قلم گرفتم و می‌خواستم که بر طومار تحیتی بنویسم بسوی یار و دیار

2 برآمد از جگرم دود آه و آتش دل فتاد در نی کلکم ز آه آتش بار

3 امید بود که کاری برآید از دستم ز پا فتادم و از دست برنیامد کار

4 اگر چه باد بود پیش ما حکایت تو برو نسیم و پیامی از آن دیار بیار

5 کدام یار که او بلبل سحر خوانرا ز نوبهار دهد مژده جز نسیم بهار

6 ز دور چرخ فتادم بمنزلی که صبا سوی وطن نبرد خاک من برون ز غبار

7 خیال روی نگارین آن صنم هر دم کنم بخون جگر بر بیاض دیده نگار

8 دلم به سایهٔ دیوار او بود مائل در آن زمان که گل قالبم بود دیوار

9 میان او بکنارت کجا رسد خواجو کزین میان نتواند رسید کس بکنار

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر