با شمع چو گفتم که نشان از خیالی بخارایی غزل 38

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست

1 با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست از سوزِ دل سوخته آهی زد و بگریست

2 گیرم که شوم ز آب خِضر زندهٔ جاوید چون خاک نشد در ره تو خاک بر آن زیست

3 جایی که نهالِ قد رعنای تو باشد گر سرو چمن باشد و نی هر دو مساویست

4 باشد که سگ کوی تو بر دیده نهد پای ما را هوس این است از او پرس که بر چیست

5 شوخی که کشد تیغ جفا غمزهٔ یار است یاری که از او خون خیالی طلبد کیست؟

عکس نوشته
کامنت
comment