1 دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
2 قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم دوستان از راست میرنجد نگارم چون کنم
3 نکته ناسنجیده گفتم دلبرا معذور دار عشوهای فرمای تا من طبع را موزون کنم
4 زردرویی میکشم زان طبع نازک بیگناه ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم
5 ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
6 من که ره بردم به گنج حسن بیپایان دوست صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم
7 ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم