-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد جان خود کجا ماند دمی کآن آفت جان در رسد
2 صد جان بهر مویی رود بر باد اگر آن شاخ گل در جمع سرمستان خود کاکل پریشان در رسد
3 ایمرغ جان خود نامه بر موقوف قاصد هم مشو ترسم که تا قاصد رسد ناگاه فرمان در رسد
4 مارا گریبان گر درد از دست غم نبود عجب جایی که سرمستی چنین دست و گریبان در رسد
5 چون سبزه باز از خرمی سر برزنم از خاک اگر بر خاک آن سرو روان چون آب حیوان در رسد
6 چوگان زلف او سرم گو کرد، گو باش اینچنین باشد که یکبار دگر این گو بچوگان در رسد
7 اهلی کجا دستش دهد گل چیدن از باغی چنین باشد به خار راه او در باغ رضوان در رسد