اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی
اهلی شیرازی

گفتم که جان قربان کنم آن از اهلی شیرازی غزل 519

غزل 519 ام از 2632 غزلیات

گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد

1 گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد جان خود کجا ماند دمی کآن آفت جان در رسد

2 صد جان بهر مویی رود بر باد اگر آن شاخ گل در جمع سرمستان خود کاکل پریشان در رسد

3 ایمرغ جان خود نامه بر موقوف قاصد هم مشو ترسم که تا قاصد رسد ناگاه فرمان در رسد

4 مارا گریبان گر درد از دست غم نبود عجب جایی که سرمستی چنین دست و گریبان در رسد

5 چون سبزه باز از خرمی سر برزنم از خاک اگر بر خاک آن سرو روان چون آب حیوان در رسد

6 چوگان زلف او سرم گو کرد، گو باش اینچنین باشد که یکبار دگر این گو بچوگان در رسد

7 اهلی کجا دستش دهد گل چیدن از باغی چنین باشد به خار راه او در باغ رضوان در رسد

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد

شاعر شعر گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد چه کسی است ؟

شاعر شعر گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد اهلی شیرازی می باشد.

شعر گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 10 سروده شده است.

قالب شعر گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد چیست ؟

قالب شعر گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد غزل است

مضمون اصلی شعر گفتم که جان قربان کنم آن مه چو مهمان در رسد چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, مرگ, می‌نوشی است.
بنر