-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نظر ز دیده بدزدم چو بنگرم رویش که دیده نیز نخواهم که بنگرد سویش
2 مرا به دیده درون خواب از کجا آید؟ که شب نماند به عالم ز پرتو رویش
3 ولی ز رویش اگر در جهان نماند شبی هزار شب نتوان ساختن ز یک مویش
4 ز فرق تا به قدم ماه نو شد و پهلو بدان امید که پهلو نهد به پهلویش
5 ز بس که آینه گشته ست روی زانوی من که آینه ز چه شد همنشین زانویش؟
6 به مردمی اگر آیم به کوی او روزی سگم کند به فسونهای چشم جادویش
7 بدین صفت که کنم کام عیش را شیرین شراب تلخ نماند ز تلخی خویش
8 خوش آن کسی که کشد جرعه ای ز جام لبش که مست گشت جهانی چو خسرو از بویش