1 مده پندم که من در سینه سودایی دگر دارم زبان با خلق در گفت است و دل جایی دگر دارم
2 خرامان هر طرف سروی و جان من نیاساید که من این خار خار از سرو بالایی دگر دارم
3 مرا این تشنگی از بهر آبی دیگرست، ارنه نمیبینی که در هر دیده دریایی دگر دارم
4 طبیبا، خویش را زحمت مده چون به نخواهم شد که من اندر سر شوریده سودایی دگر دارم
5 ترا گر رای خونریز من مسکینست، بسم الله چه می پرسی ز من، جانا، نه من رای دگر دارم
6 به بازار تو دل را من برید یک نظر کردم کرم کن یک نظر دیگر که کالایی دگر دارم
7 همه مستی من در کار چشم و زلف و رویت شد لبم خاموش و در هر یک تقاضایی دگر دارم
8 مران سوی کسانم چون تنم شد خاک در کویت نماند آن سر که جز پای تو دریایی دگر دارم
9 نمی اندیشی از دمهای سرد من، نمی دانی که در هر کو چو خسرو بادپیمایی دگر دارم