ماندم به چمن شب شد از شهریار گزیدهٔ غزلیات 49

ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد

1 ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

2 آویخت چراغ فلک از طارم نیلی قندیل مه آویزه محراب برآمد

3 دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد

4 چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد

5 ماهم به نظر در دل ابر متلاطم چون زورقی افتاده به گرداب برآمد

6 از راز فسونکاری شب پرده برافتاد هر روز که خورشید جهانتاب برآمد

7 دیدم به لب جوی جهان گذران را آفاق همه نقش رخ آب برآمد

8 در صحبت احباب ز بس روی و ریا بود جانم به لب از صحبت احباب برآمد

عکس نوشته
کامنت
comment