سلامی به جانان فرستاده‌ام از خواجوی کرمانی غزل 622

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

سلامی به جانان فرستاده‌ام

1 سلامی به جانان فرستاده‌ام به آرام دل جان فرستاده‌ام

2 زهی شوخ چشمی که من کرده‌ام که جان را بجانان فرستاده‌ام

3 شکسته گیاهی من خشک مغز بگلزار رضوان فرستاده‌ام

4 تو این بی‌حیائی نگر کز هوا سوی بحر باران فرستاده‌ام

5 مرا شرم بادا که پای ملخ بنزد سلیمان فرستاده‌ام

6 به تحفه کهن زنگی مست را به اردوی خاقان فرستاده‌ام

7 عصا پاره ئی از کف عاصی بموسی عمران فرستاده‌ام

8 غباری فرو رفته از آستان بایوان کیوان فرستاده‌ام

9 ز سرچشمهٔ پارگین قطره‌ئی سوی آب حیوان فرستاده‌ام

10 کهن خرقهٔ مفلسی ژنده پوش بتشریف سلطان فرستاده‌ام

11 سخنهای خواجو ز دیوانگی یکایک بدیوان فرستاده‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر