-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی ماهی همیبینم برون از دیده در دیده نه او را دیدهای دیده نه او را گوش بشنیده
2 زبان و جان و دل را من نمیبینم مگر بیخود از آن دم که نظر کردم در آن رخسار دزدیده
3 گر افلاطون بدیدستی جمال و حسن آن مه را ز من دیوانهتر گشتی ز من بتر بشوریده
4 قدم آیینه حادث حدث آیینه قدمت در آن آیینه این هر دو چو زلفینش بپیچیده
5 یکی ابری ورای حس که بارانش همه جان است نثار خاک جسم او چه بارانها بباریده
6 قمررویان گردونی بدیده عکس رخسارش خجل گشته از آن خوبی پس گردن بخاریده
7 ابد دست ازل بگرفت سوی قصر آن مه برد بدیده هر دو را غیرت بدین هر دو بخندیده
8 که گرداگرد قصر او چه شیرانند کز غیرت به قصد خون جانبازان و صدیقان بغریده
9 به ناگه جست از لفظم که آن شه کیست شمس الدین شه تبریز و خون من در این گفتن بجوشیده