همه عارض تو بینم، چو نظر از اثیر اخسیکتی غزل 111

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

همه عارض تو بینم، چو نظر بر آب دارم

1 همه عارض تو بینم، چو نظر بر آب دارم همه چهره ی تو بوسم، چو بکف شراب دارم

2 بدعا لب توخواهم، پس از آن چو اشک ریزم رخ خویشتن برنگ لب تو خضاب دارم

3 تو نقاب رسته دُرّ ز عقیق ناب داری من خسته دل در اشگی، ز عقیق ناب دارم

4 بدو زلف باز چنگل چه نکو بطم گرفتی چو زاشک دیده دیدی، که وطن درآب دارم

5 همگان ز آتش تو، شده اند کرم و روشن من تنگ روزی از وی، نه تبش نه تاب دارم

6 پو بدیدنی مجرد، دل و دین نهاده باشم نه تو و نه منت تو، مه و آفتاب دارم

7 به نقاب در نشستی، که نهان و مه به بینی من از آن نهان خود را ز تو در نقاب دارم

8 چو عذاب تو عتاب است و جفای تو جدائی دل از این جفا ندارم سر آن عذاب دارم

9 ز سر فسوس گفتی که اثیر هیچ داری اگرم بجان امانی بدهی، جواب دارم

10 ز تحمل که باشد ز تو کهنه عاشقان را گله نیست یار بد عهد، دلی خراب دارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر