-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خراش سینه خود با یکی خونخوار می گویم حساب عمر می دانم که غم با یار می گویم
2 فراهم کی شود ریش دلم زینسان که من هر دم؟ حدیث آن نمک پیش دل افگار می گویم
3 به جانان گفته ام ناگه نخواهد رفت جان، یارب نمی دانم چه نام است این که من هر بار می گویم
4 درون خویش خالی می کنم زان زنده می مانم که ذکرت شب و روز پیش در و دیوار می گویم
5 چو مجنون در بیابان غمم دور از رخ لیلی که درد خویشتن با پشته های خار می گویم
6 زبانم تیشه فرهاد شد بهر دل سنگین ز بس کافسانه شیرین خود بسیار می گویم
7 من از سر زنده گردم گر تو با من یک سخن گویی تو می دانی نگویی، لیک من گفتار می گویم
8 اگر با من ز بد گفتن خوشی، ای من فدای تو تو بد می کن که من بهر تو استغفار می گویم
9 رقیبا، بر حقی، گر باورت ناید غم خسرو که من تیمار بلبل پیش بوتیمار می گویم