1 هفت شمع از دور دیدم ناگهان اندر آن ساحل شتابیدم بدان
2 نور شعلهٔ هر یکی شمعی از آن بر شده خوش تا عنان آسمان
3 خیره گشتم خیرگی هم خیره گشت موج حیرت عقل را از سر گذشت
4 این چگونه شمعها افروختست کین دو دیدهٔ خلق ازینها دوختست
5 خلق جویان چراغی گشته بود پیش آن شمعی که بر مه میفزود
6 چشمبندی بد عجب بر دیدهها بندشان میکرد یهدی من یشا