دیدم میان از ادیب الممالک فراهانی مقطع 176

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی

1 دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی بار لبو نهاده پشت دراز گوشی

2 می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی

3 طفلان پی چغندر با جهد و سرعت اندر چون صوفئی قلندر دنبال دیگ جوشی

4 ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد خان اندر او نشسته با کر و فر و جوشی

5 چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی

6 پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی دستار باده نوشی است در بزم می فروشی

7 پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی

8 چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر نه شانه ای و پشتی نه گردنی نه دوشی

9 ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند با جابری، ذلیلی با ناطقی، خموشی

10 مسکین الاغ می گفت ای پیر بی مروت دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی

11 جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت ایکاش جای من بود یک استر چموشی

عکس نوشته
کامنت
comment