- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دیدم میان کوچه پیر لبو فروشی بار لبو نهاده پشت دراز گوشی
2 می گفت گرم و داغ است شیرین لبوی قندی وافکند از این ترانه اندر جهان خروشی
3 طفلان پی چغندر با جهد و سرعت اندر چون صوفئی قلندر دنبال دیگ جوشی
4 ناگه درشکه خان از آن طرف گذر کرد خان اندر او نشسته با کر و فر و جوشی
5 چرخ درشکه خر را غلطاند و بر زمین زد تا زانوان فرو شد دستش بلانه موشی
6 پالان خر ز دوشش وارونه شد تو گفتی دستار باده نوشی است در بزم می فروشی
7 پیر ستمگر آمد بگرفت گوش و دمش هنی نمود و هوئی هشی کشید و هوشی
8 چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر نه شانه ای و پشتی نه گردنی نه دوشی
9 ز آنجا که جز تحمل کاری نمی تواند با جابری، ذلیلی با ناطقی، خموشی
10 مسکین الاغ می گفت ای پیر بی مروت دانستی ار ترا بود فرهنگ و عقل و هوشی
11 جرم من اینکه هستم فرمان برو مطیعت ایکاش جای من بود یک استر چموشی