1 دیدم در خواب ساقی زیبا را بر دست گرفته ساغر صهبا را
2 گفتم به خیالش که غلام اوئی شاید که به جای خواجه باشی ما را
1 بود لقمان پیش خواجهٔ خویشتن در میان بندگانش خوارتن
2 میفرستاد او غلامان را به باغ تا که میوه آیدش بهر فراغ
1 از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مطهر از دغل
2 در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری بر آورد و شتافت
1 گفت امیر المؤمنین با آن جوان که به هنگام نبرد ای پهلوان
2 چون خدو انداختی در روی من نفس جنبید و تبه شد خوی من
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد