- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من آنچه دوش بدین جان مبتلا گفتم همه حکایت آن طره دو تا گفتم
2 گرت هوای می است و شرابخواره من بیا که خون دل و دیده را صلا گفتم
3 به شهر در دف رسواییم بزد همه خلق کجا به پیش تو دیوانه ماجرا گفتم
4 هنوز باز نمی آید این دل بی شرم تبارک الله تا من بدو چها گفتم
5 کنون مرا به سر کوی شاهدان جویند که ترک صحبت مردان پارسا گفتم
6 به هر جفا که ز خوبان رسد سزاوارم که بیدلان را بسیار ناسزا گفتم
7 ز صبر اگر سخنی گفتم، ای فراق، مکش گناه کردم و بد کردم و خطا گفتم
8 اگر به خدمت یاران من رسی، ای باد سلام من برسانی که من دعا گفتم
9 دلی که رفت ز تو، خسروا، در آن سر زلف بجوی و خواه مجو، باز من ترا گفتم