جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)
جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

گفتم از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 2600

غزل 2600 ام از 6329 غزلیات

گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری

1 گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری تشنیع زنان بودم بر عهد وفاداری

2 غماز غمت گفتا در خانه بجوی آخر آن طره که دل دزدد ماننده طراری

3 در سوخته جان زن از آهن و از سنگش در پیه دو دیده خود بر آب بزن ناری

4 بفروز چنین شمعی در خانه همی‌گردان باشد که نهان باشد او از پس دیواری

5 اندر پس دیواری در سایه خورشیدش در نیم شب هجران بگشود مرا کاری

6 در خانه همی‌گشتم در دست چنین شمعی تا تیره شد این شمعم از تابش انواری

7 گفتم که در این زندان چون یافتمت ای جان در بی‌نمکی چون ره بردم به نمکساری

8 ای شوخ گریزنده وی شاه ستیزنده وی از تو جهان زنده چون یافتمت باری

9 در حال نهانی شد پنهان چو معانی شد چون گوهر کانی شد غیرت شده ستاری

10 من دست زنان بر سر چون حلقه شده بر در وین طعنه زنان بر من هم یافته بازاری

11 از پرتو مخدومی شمس الحق تبریزی چون مه که ز خورشیدش شد تیره خجل واری

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری

شاعر شعر گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری چه کسی است ؟

شاعر شعر گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری جلال الدین محمد مولوی(مولانا) می باشد.

شعر گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 7 سروده شده است.

قالب شعر گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری چیست ؟

قالب شعر گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری غزل است

مضمون اصلی شعر گفتم که بجست آن مه از خانه چو عیاری چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی است.
بنر