1 گفتم سفری کنم اگر تقدیرست دلگیری فارس را سفر تدبیر است
2 اما چکنم که آب چشم تر من چون خاک سر کوی تو دامنگیر است
1 من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی گمان مبر که بود چرخ را توانایی
2 به صنف صنف خلایق معاشرت کردم چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی
1 امشب که رخش خانه فروز من و تست خوش باش ای دل که وقت سوز من و تست
2 بنشسته و جز شمع کسی به پیشش نیست پروانه بیا بیا که روز من و تست
1 زیار شکوه عاشق به کفر نزدیک است بدی که صاحب روی نکو کند نیک است
2 دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است