1 گفتم که مگر غمت بود درمانم کی دانستم که با غمت درمانم
2 او از سر لطف گفت درمان تو چیست گفتم وصلت گفت بر این درمانم
1 هر طعامی کآوریدندی بوی کس سوی لقمان فرستادی ز پی
2 تا که لقمان دست سوی آن برد قاصدا تا خواجه پسخوردش خورد
1 مشورت میرفت در ایجاد خلق جانشان در بحر قدرت تا به حلق
2 چون ملایک مانع آن میشدند بر ملایک خفیه خنبک میزدند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند