بگفتم عذر از جلال الدین محمد مولوی غزل 1424

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

بگفتم عذر با دلبر که بی‌گه بود و ترسیدم

1 بگفتم عذر با دلبر که بی‌گه بود و ترسیدم جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم

2 بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم

3 بگفتم گر چه شد تقصیر دل هرگز نگردیده‌ست بگفت آن را هم از من دان که من از دل نگردیدم

4 بگفتم هجر خونم خورد بشنو آه مهجوران بگفت آن دام لطف ماست کاندر پات پیچیدم

5 چو یوسف کابن یامین را به مکر از دشمنان بستد تو را هم متهم کردند و من پیمانه دزدیدم

6 بگفتم روز بی‌گاه است و بس ره دور گفتا رو به من بنگر به ره منگر که من ره را نوردیدم

7 به گاه و بی‌گه عالم چه باشد پیش این قدرت که من اسرار پنهان را بر این اسباب نبریدم

8 اگر عقل خلایق را همه بر همدگر بندی نیابد سر لطف ما مگر آن جان که بگزیدم

عکس نوشته
کامنت
comment