- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بگفتم عذر با دلبر که بیگه بود و ترسیدم جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم
2 بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم
3 بگفتم گر چه شد تقصیر دل هرگز نگردیدهست بگفت آن را هم از من دان که من از دل نگردیدم
4 بگفتم هجر خونم خورد بشنو آه مهجوران بگفت آن دام لطف ماست کاندر پات پیچیدم
5 چو یوسف کابن یامین را به مکر از دشمنان بستد تو را هم متهم کردند و من پیمانه دزدیدم
6 بگفتم روز بیگاه است و بس ره دور گفتا رو به من بنگر به ره منگر که من ره را نوردیدم
7 به گاه و بیگه عالم چه باشد پیش این قدرت که من اسرار پنهان را بر این اسباب نبریدم
8 اگر عقل خلایق را همه بر همدگر بندی نیابد سر لطف ما مگر آن جان که بگزیدم