- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم اندر قلندری شده فاش در میان جماعتی اوباش
2 همه افسوس خواره و همه رند همه دردی کش و همه قلاش
3 ترک نیک و بد جهان گفته که جهان خواه باش و خواه مباش
4 دام دیوانگی بگسترده تا به دام اوفتاده عقل معاش
5 ساقیا چند خسبی آخر خیز که سپهرت نمیدهد خشخاش
6 بنشان از دلم غبار به می که تویی صحن سینه را فراش
7 گر تو در معرفت شکافی موی ور زبان تو هست گوهر پاش
8 یک سر موی بیش و کم نشود زانچه بنگاشت در ازل نقاش
9 تو چه دانی که در نهاد کثیف آفتاب است روح یا خفاش
10 عاشقی خواه اوفتاده ز شوق بر سر فرش شمع همچو فراش
11 چه کنی زاهدی که از سردی بجهد بیست رش ز بیم رشاش
12 زاهد خام خویشبین هرگز نشود پخته گر نهی در داش
13 هست زاهد چو آن دروگر بد که کند سوی خود همیشه تراش
14 مرد ایثار باش و هیچ مترس که نترسد ز مردگان نباش
15 من نیم خرده گیر و خرده شناس که ندارم ز خرده هیچ قماش
16 دور باشید از کسی که مدام کفر دارد نهفته، ایمان فاش
17 چون نیم زاهد و نیم فاسق از چه قومم بدانمی ای کاش
18 چه خبر داری این دم ای عطار تا قدم درنهی درین ره باش