-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک سخن گر زان لب شکرفشان بیرون کشم صد دل گمگشته را از وی نشان بیرون کشم
2 آرزو دارم میانت بنگرم بی پیرهن ماه من بگذار تاری از کتان بیرون کشم
3 نیم مزد روی تو صد جان بود، آن هم چو نیست نیم جانی هست، اگر گویی، همان بیرون کشم
4 ملک جان بدهم لبت را درب های بوسه ای هم به بوسه جان دیگر زان دهان بیرون کشم
5 خط تو در چشم من بنشست، تدبیری بساز تا گلیم خود مگر ز آب روان بیرون کشم
6 چون جهان را بیم طوفان است ز آب چشم من رخت هستی گر توانم، زین جهان بیرون کشم
7 بس که آه آتشینم در جهان دارد گذر آبله، بینی، سراسر از زبان بیرون کشم
8 ای ترا صد کشته چون من، چند گویی کز جفا خون بهمان ریزم و جان فلان بیرون کشم
9 یک شبی مهمان خسرو باش تا از جور تو سینه را خالی کنم، راز نهان بیرون کشم