1 سجده بردم بدرش دوش چو تنها گشتم آمد آنشمع برون ناگه و رسوا گشتم
2 عاقبت نقد مرا دل خود داد بدست سالها گرچه بدر یوزه دلها گشتم
3 منم آن ذره که بی نام و نشان میباشم بهوا داری خورشید تو پیدا گشتم
4 وقت آنست که در میکده افتاده شوم جبر آن عمر که بیهوده بهر جا گشتم
5 اهلی از کعبه چو حاجی نزنم لاف که من خادم میکده بودم چه بصحرا گشتم
6 ازپا ننشینم من سرگشته چو آهو تا کشته آن حلقه فتراک نگردم
7 من عاشقم و کار من افغان ز غم عشق بیهوده درین گنبد افلاک نگردم
8 گر من ز سر خود کنم اندیشه چو اهلی هرگز به سر کوی تو بی با نگردم
دیدگاهها **