-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مست و لایعقل گذشتم از در میخانه دوش سالکی دیدم نشسته پیش پیر می فروش
2 گشته از دنیا و مافیها به کلی اختیار از پی یک جرعه می بر باده داده عقل و هوش
3 مطربان افتاده بی خود هر یکی بر یک طرف از نفیر آسوده چنگ و از فغان بربط خموش
4 شمع مجلس ایستاده زرد و لرزان و نزار آتشی بر سر دویده آمده خوش خوش به جوش
5 خواستم تا بگذرم زان در که ناگه از درون چشم سالک بر من افتاد و در آمد در خروش
6 گفت، ای غافل، کجایی چند گردی هر طرف؟ بگذر از خویش و در آور شرب ما یک جرعه نوش
7 تو هم از دردی کشان شو در خرابات مغان تا بیابی هر چه خواهی، این نصیحت دار گوش
8 نیست در خورد تو خسرو این حکایتها برو آتشی چندان نداری، بیهده چندین مجوش