-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرگز از بخت نیامد قدحی در دستم که بدیوانگی عاقبتش نشکستم
2 وه که چندان برخ جام من باده پرست روزن دیده گشادم که در دل بستم
3 خواهم آنکنج فراغت که کس از دشمن و دوست نکند یاد که من نیست شدم یا هستم
4 گرد آنشمع چو پروانه بسی گشتم لیک تا بهستی خود آتش نزدم ننشستم
5 سوخت اهلی دلم از عاقبت اندیشی خود ترک خود کردم و از آه و ستم وارستم
6 به گرد مرکب آنشهسوار کس نرسد همین سعادت ما بس که صید فتراکیم
7 تو رخ متاب فلک گو بکین اهلی باش که ما بمهر تو فارغ ز کین افلاکیم