هرگز از بخت نیامد قدحی از اهلی شیرازی غزل 1016

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

هرگز از بخت نیامد قدحی در دستم

1 هرگز از بخت نیامد قدحی در دستم که بدیوانگی عاقبتش نشکستم

2 وه که چندان برخ جام من باده پرست روزن دیده گشادم که در دل بستم

3 خواهم آنکنج فراغت که کس از دشمن و دوست نکند یاد که من نیست شدم یا هستم

4 گرد آنشمع چو پروانه بسی گشتم لیک تا بهستی خود آتش نزدم ننشستم

5 سوخت اهلی دلم از عاقبت اندیشی خود ترک خود کردم و از آه و ستم وارستم

6 به گرد مرکب آنشهسوار کس نرسد همین سعادت ما بس که صید فتراکیم

7 تو رخ متاب فلک گو بکین اهلی باش که ما بمهر تو فارغ ز کین افلاکیم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر