دوشم بشمع روی چو ماهت از خواجوی کرمانی غزل 416

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود

1 دوشم بشمع روی چو ماهت نیاز بود جانم چو شمع از آتش دل در گداز بود

2 در انتظارصید تذرو وصال تو چشمم ز شام تا بگه صبح باز بود

3 از من مپرس حال شب دیر پای هجر از بهرآنکه قصه آن شب دراز بود

4 من در نیاز بودم و اصحاب در نماز لیکن نیاز من همه عین نماز بود

5 می‌ساختم چو بربط و می‌سوختم چو عود زیرا که چارهٔ دل من سوز و ساز بود

6 در اصل چون تعلق جانی حقیقتست مشنو که عشق لیلی و مجنون مجاز بود

7 ترک مراد چون ز کمال محبتست جم را گمان مبر که به خاتم نیاز بود

8 پیوسته با خیال حبیب حرم نشین جان اویس بلبل بستان راز بود

9 خواجو کدام سلطنت از ملک هر دو کون محمود را ورای وصال ایاز بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر