1 دلم زینسان که زار و مبتلا شد ازان نامهربان بیوفا شد
2 مباد از آه کس آن روی را خوی اگر چه جان مسکینان فنا شد
3 بیا بر دوستان، ای جان، ربا کن هر آن تیرت که بر دشمن قضا شد
4 مرادت، گر هلاک چون منی بود بحمدالله که آن حاجت روا شد
5 مرا وقتی خوشی بوده ست در دل مسلمانان ندانم تا کجا شد؟
6 دم سر دم خزان را سکه نو زد چمن بی برگ و بلبل بی نوا شد
7 چرا می نالد این مرغ چمن زار؟ مگر او نیز از یاران جدا شد؟
8 مکن بر خسرو دلخسته جوری اگر او لطف ناکرده رها شد