دلم ربودی و رفتی ولی از خواجوی کرمانی غزل 599

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دلم ربودی و رفتی ولی نمی‌روی از دل

1 دلم ربودی و رفتی ولی نمی‌روی از دل بیا که جان عزیزت فدای شکل و شمایل

2 گرم وصول میسر شود که منزل قربست کنم مراد دل از خاک آستان تو حاصل

3 هوایت ار بنهم سرکجا برون کنم از سر وفایت ار برود جان کجا برون رود از دل

4 بحق صحبت دیرین که حق صحبت دیرین روا مدار که گردد چو وعده‌های تو باطل

5 فتاد کشتی صبرم ز موج قلزم دیده بورطه‌ئی که نه پایانش ممکنست و نه ساحل

6 نیازمند چنانم که گر بخاک درآیم ز مهر گلشن رویت برون دمد گلم از گل

7 مفارقت متصور کجا شود که بمعنی میان لیلی و مجنون نه مانعست و نه حایل

8 اگر نظر بحقیقت کنی و غیر نبینی وصال کعبه چه حاجت بود بقطع منازل

9 خلاص جستم ازو طیره گشت و گفت که خواجو قتیل عشق نجوید رهائی از کف قاتل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر