دلم از دست بشد تا بسر از خواجوی کرمانی غزل 311

خواجوی کرمانی

آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد

1 دلم از دست بشد تا بسر او چه رسد وین جگر سوخته را از گذر او چه رسد

2 از برم رفت و من بیدل ودین بر سر راه مترصد که پیامم ز بر او چه رسد

3 شد بچین سر زلف تو و این عین خطاست تا من دلشده را از سفر او چه رسد

4 خبرت هست که شب تا بسحر منتظرم بر سر کوی ستم تا خبر او چه رسد

5 جز غبار دل شوریده من خاکی را نیست معلوم که از خاک در او چه رسد

6 آنکه هر لحظه رسد خون جگر بر کمرش کس چه داند که بکوه از کمر او چه رسد

7 چشم او ناظر دیوان جمالست ولیک تا بملک دل ما از نظر او چه رسد

8 چو از آن تنگ شکر هیچ نگردد حاصل بمن خسته نصیب از شکر او چه رسد

9 گشت خواجو هدف ناوک عشقش لیکن تا ز پیکان جفا بر جگر او چه رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر