1 عاشق منم که با چو تو خونخوارهای خوشم قطع امید کرده به نظارهای خوشم
2 از های و هوی مطرب و ساقی رمیدهام با هایهای گریهٔ بیچارهای خوشم
3 مسکینْ من شکسته که صد زخم میخورم وانگه به خندهای ز ستمکارهای خوشم
4 با آهویان گذار چو مجنون مرا که من با همچو خود رمیده و آوارهای خوشم
5 اهلی دلم که پاره شد از غم چو بهر اوست گر پارهای به تنگم از آن پارهای خوشم
6 زمانه دشمن اهل نظر بود دایم بکش به مهرم و قتلم بروزگار مهل
7 به آب دیده دلم کشته وفا پرورد چه سود از دل اهلی که خار شد حاصل
دیدگاهها **