به از جلال الدین محمد مولوی(مولانا) غزل 1613

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

جلال الدین محمد مولوی(مولانا)

به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم

1 به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم

2 قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم

3 سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت به خدا بی‌رخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزم

4 ز جلال تو جلیلم ز دلال تو دلیلم که من از نسل خلیلم که در این آتش تیزم

5 بده آن آب ز کوزه که نه عشقی است دوروزه چو نماز است و چو روزه غم تو واجب و ملزم

6 به خدا شاخ درختی که ندارد ز تو بختی اگرش آب دهد یم شود او کنده هیزم

7 بپر ای دل سوی بالا به پر و قوت مولا که در آن صدر معلا چو تویی نیست ملازم

8 همگان وقت بلاها بستایند خدا را تو شب و روز مهیا چو فلک جازم و حازم

9 صفت مفخر تبریز نگویم به تمامت چه کنم رشک نخواهد که من آن غالیه بیزم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر