-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 منم امروز ز روی چو تو یاری مانده باده عیش ز سر رفته خماری مانده
2 چشم و سینه به گذری های تو بر ره سوده دیده پر خاک و دلی پر ز غباری مانده
3 عشق خون خوردن و جان سوختنم فرموده من به نزدیک خود اندر سرکاری مانده
4 رفته از پیش نظر نقش نگار زیبا بر رخ از خون جگر نقش و نگاری مانده
5 بوستانی که درو جز گل بی خار نبود چون توان دید که گل رفته و خاری مانده
6 وه در این فتنه که فریاد رسد جان مرا ترک قتال و فرس تند و شکاری مانده
7 ای صبا، عذری بخواهیش اگر ما رفتیم راه خونخوار و خر افتاده و باری مانده
8 دوستان باز نیاید دل من بگذارید کشته صیدی ست به فتراک سواری مانده
9 خلق گویند که بی او به چه سانی خسرو؟ چون بود بلبل مسکین ز بهاری مانده