-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شنودم من که چاکر را ستودی کی باشم من تو لطف خود نمودی
2 تو کان لعل و جان کهربایی به رحمت برگ کاهی را ربودی
3 یکی آهن بدم بیقدر و قیمت توام آیینه ای کردی زدودی
4 ز طوفان فناام واخریدی که هم نوحی و هم کشتی جودی
5 دلا گر سوختی چون عود بوده وگر خامی بسوز اکنون که عودی
6 به زیر سایه اقبال خفتم برون پنج حس راهم گشودی
7 بدان ره بیپر و بیپا و بیسر به شرق و غرب شاید شد به زودی
8 در آن ره نیست خار اختیاری نه ترسایی است آن جا نه جهودی
9 برون از خطه چرخ کبودش رهیده جان ز کوری و کبودی
10 چه میگریی بر خندندگان رو چه میپایی همان جا رو که بودی
11 از این شهدی که صد گون نیش دارد بجز دنبل ببین چیزی فزودی