- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
2 پرده بدرید، کس این راز نخواهد پوشید غنچه بشگافت، سرش باز نخواهد پیوست
3 ای که از سحر دو چشم تو، پری بسته شود آدمی نیست که چشم از تو تواند بربست
4 تا به گلزار جهان سرو بلندت برخاست هر نهالی که نشاندند به بستان بنشست
5 بهر خون ریز مرا دست چه مالی چندین؟ خون من به که بریزی و بمالی بر دست
6 هر که جان در ره جانان ندهد مرده بود مرده هم بدهد، اگر در تن او جانی هست
7 چشم خسرو نتوان بست که در خواب مبین منع هندو نتوان کرد که صورت مپرست