دلبری دارم که جان می‌خواهد از اثیر اخسیکتی غزل 110

اثیر اخسیکتی

آثار اثیر اخسیکتی

اثیر اخسیکتی

دلبری دارم که جان می‌خواهد از من، چون کنم

1 دلبری دارم که جان می‌خواهد از من، چون کنم از سر جان برنشاید خاست، ای تن، چون کنم

2 گوهر مهرش چو کان در دل نهان کردم ولیک با چنین دریای مروارید معدن، چون کنم

3 چشمِ سوزن کرد بر من عالَم، از بس کافری ای مسلمانان، وطن در چشمِ سوزن چون کنم

4 خانه من برد و پس در خانه خود تن بزد چاره چه، با آن جهان‌آشوبِ تن‌زن، چون کنم

5 اختیاری نیست داغ درد را لیک از جهان چون دل مسکین در او کرده است مسکن، چون کنم

6 یا دل من پیش او دارید تا رحمی کند یا طریقی پیش من بنهید تا من، چون کنم

7 تر همی‌آید غزل در شیوه شعر اثیر کشتگان عشق را زین شیوه شیون چون کنم

عکس نوشته
کامنت
comment