- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلی دارم در او دردی و داغی که یکدم نیستش از غم فراغی
2 به هر دل از دلم سوزی بگیرد بسوزد چون چراغی از چراغی
3 ازین شکرلبان شمع صورت به بازی سوختند هر طرف لاغی
4 شکافندم جگر، وز غمزه گویند جراحت را بباید کرد داغی
5 کم از نظاره ای، باری که هستت دمید سبزه ای بر گرد باغی
6 رقیب روسیه را کن ز خود دور خوی بلبل نیرزد خوی زاغی
7 بریزد آب خسرو چون نریزد که گل حیف است در چنگ کلاغی