- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همه شب از تو به دیوار خانه غم گویم فسانه گویم و با چشم پر زنم گویم
2 چو غنچه گشت دلم خون و قصه تو ز رشک دلم نخواست که با باد صبحدم گویم
3 تو خود یقینست که خوش گردی از غمم، لیکن کجاست دولت آنم که با تو غم گویم؟
4 خوش آن شبی که تو در خواب ناز باشی و من نیاز خویش بدان زلف خم به خم گویم
5 سکون دل را گویم «فلان از آن من است » چنان اگر چه نباشد، دروغ هم گویم
6 تو آن که می دهیم پند، بگذر از سر من همان بس است که من درد خویش کم گویم
7 حدث جان دژم پرسدم همه کس و من همه حکایت آن نرگس دژم گویم
8 مخوان به قبله ام، ای پارسا، روا داری که تو هوالله گویی و من صنم گویم
9 مرنج از شغب بی تکلف خسرو سرود نیست که او را به زیر و بم گویم