- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرفتم عشق روی تو ز سر باز همی پرسم ز کوی تو خبر باز
2 چه گر عشق تو دریایی است آتش فکندم خویشتن را در خطر باز
3 دواسبه راه رندان برگرفتم به کار خود درافتادم ز خر باز
4 فتادم در میان دردنوشان نهادم زهد و قرائی به در باز
5 میان جمع رندان خرابات چو شمعی آمدم رفتم به سر باز
6 چنان از دردیت بی خویش گشتم که گفتم نیست از جانم اثر باز
7 منم جانا و جانی در هوایت ندارم هیچ جز جانی دگر باز
8 دلم زنجیر هستی بگسلاند اگر بر دل کنی ناگاه در باز
9 همای همتم از غیرت تو نیارد کرد از هم بال و پر باز
10 چه میگویم که جانها نیست گردد اگر گیری ز جانها یک نظر باز
11 دل عطار از آهی که دانی رهی دارد به سوی تو سحر باز