- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در تنم گردید داغش دردمند استخوان درد افتاده است در جسمم ببند استخوان
2 تا نیابد راه بیرون شد، ز جسمم درد او عقده هایم کرده چون نی کوچه بند استخوان
3 تا عنان گیرش نگردد، لذت آسودگی درد از جسمم برون تازد سمند استخوان
4 نیست جان غافلت را آگهی از مغز کار ورنه چون موران نگشتی پای بند استخوان
5 در میان دردها واعظ بسی گردیده ام درد عشق است اینکه می افتد پسند استخوان