-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
2 سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
3 دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
4 گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
5 من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
6 قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
7 گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
8 گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
9 گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
10 ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
11 گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو