به عشق چشم بیمارت از شاه نعمت‌الله ولی غزل 1114

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

به عشق چشم بیمارت دلم بیمار می‌بینم

1 به عشق چشم بیمارت دلم بیمار می‌بینم ولی از نوش سیراب لبت تیمار می‌بینم

2 همیشه چشم سرمست تو را مخمور می‌یابم ولی در عین سرمستی خوش و هشیار می‌بینم

3 لب لعلت چو می‌بوسم حدیثی بازمی‌گویم از آن طوطی نطق خود شکرگفتار می‌بینم

4 نهال سرو بالای تو را بر دیده بنشانم چه نخلست اینکه چشم خویش برخوردار می‌بینم

5 به عالم هرکجا حسن رخ خوبی که می‌باشد خیال عکس خورشید جمال یار می‌بینم

6 ببین بی‌روی جانانه چه باشد حال جان و دل چو بی‌گل خاطر بلبل چنین افکار می‌بینم

7 چو سید صوفی صافی که باشد ساکن خلوت ز عشقت بر سر بازار شسته زار می‌بینم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر