- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت که هزار جان شیرین بفدای یک نگاهت
2 اگرم کشی چه حاجت بهزار تیر مژگان که بس است یک اشارت ز دو نرگس سیاهت
3 چو تو پادشاه حسنی غم دادخواه می پرس که به پرسشی شود خوش دل ریش دادخواهت
4 ولی از غرور خوبی بگدا کجا کنی رحم که نگه نمی فتد هم به هزار پادشاهت
5 چو مگس به خوان وصلم بحساب اگر نیاری بسم این که در شمارم بسیاهی سپاهت
6 سر خون خلق داری منه از دلم برون پای که ز تیر آه مردم دل من بود پناهت
7 بحیات جاودانی نرسی چو خضر اهلی مگر آنکه درد جامی برسد ز دست شاهت