-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم ورنه از دود دل آتش بجهان در فکنم
2 همچو شمع ار سخن سوز دل آرم بزبان در نفس شعله زند آتش عشق از دهنم
3 مرد و زن برسر اگر تیغ زنندم سهلست من چو مردم چه غم از سرزنش مرد و زنم
4 هر کرا جان بود از تیغ بگرداند روی وانکه جان میدهد از حسرت تیغ تو منم
5 تن من گر چه شد از شوق میانت موئی نیست بی شور سر زلف تو موئی ز تنم
6 اثری بیش نماند از من و چون باز آئی این خیالست که بینی اثری از بدنم
7 عهد بستی و شکستی و ز ما بگسستی عهد کردم که دگر عهد تو باور نکنم
8 چون توانم که دمی خوش بزنم کاتش عشق نگذارد که من سوخته دل دم بزنم
9 اگر از خویشتنم چند ز درد دل خویش دفتر از خون دلم پرشد و تر شد سخنم
10 اگر از خویشتنم هیچ نمیآید یاد دوستان عیب مگیرید که بی خویشتنم
11 مینوشتم سخنی چند ز درد دل خویش دفتر از خون دلم پر شد و تر شد سخنم
12 ایکه گفتی که بغربت چه فتادی خواجو چکنم دور فلک دور فکند از وطنم
13 در پی جان جهان گرد جهان میگردم تا که پوشد سر تابوت و که دوزد کفنم