1 سر سخن دوست نمیارم گفت دریست گرانبها نمیارم سفت
2 ترسم که بخواب دربگویم سخنی شبهاست که از بیم نمیارم خفت
1 پس بگفت آن نو مسلمان ولی از سر مستی و لذت با علی
2 که بفرما یا امیر المؤمنین تا بجنبد جان بتن در چون جنین
1 بود شیخی دایما او وامدار از جوامردی که بود آن نامدار
2 ده هزاران وام کردی از مهان خرج کردی بر فقیران جهان
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم